سلام حضرت دلبر

ساخت وبلاگ

شکایت از غم پاییز برگ‌ریز بس است
مرا تبسم گل‌های روی میز بس است

به آنچه یافته‌ام قانعم! چه کم چه زیاد
اگر بس است همین چند خرده‌ریز بس است

هیمشه قسمت فواره سرنگون شدن است
تو نیز مثل من ای دوست برمخیز! بس است!

به فکر پرچم تسلیم باش و نامه‌ی صلح
نه دوست مانده نه دشمن، دگر ستیز بس است

به جای گوهر و یاقوت، سنگ در کف توست
هر آنچه یافته‌ای را زمین بریز بس است

سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1402 ساعت: 20:05

از هر نگاه مردم این شهر خسته‌امعمریست جز خودم به کسى دل نبسته‌امبیزارم از صداى تپش هاى قلب خودمن پادشاهِ لشگرِ "درخود شکسته"‌ام ...چون گوى آتشى شده‌ام در مسیر بادمیریزم از تمامِ وجودم...گسسته‌ام !صد کاروان گذشت و نگاه مرا ندیداین داغ را ، که بر جگرِ چشم بسته‌امحالا، درون گورِ "هزار آرزوى خام" ...من در عزاى "وحشتِ شبها" نشسته‌ام..اندوهِ من، عصاره‌ى زیباى شعر شد ...تلخم، ولى به شکل عجیبى خجسته‌ام ! سلام حضرت دلبر...
ما را در سایت سلام حضرت دلبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3amarrahbaramrey2 بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1402 ساعت: 20:05